پاکبان زحمت کش شهرداری که تا نصفه رفته داخل آب رودخانه تا زباله های رها شده در دل این رودخانه را جمع کند، از بی مهری مردم گلایه می کند، می گوید؛ متاسفانه در طول هفته دوبار برای جمع آوری این زباله باتفاق چند همکاران در این محل حضور داریم.
این زحمتکشان شهرداری به نوعی بر روی اشتباهات ما جارو میکشند و زبالهها شناور در بالیخلی چای را جمعآوری میکنند.
بیایید نریختن زباله را به یک فرهنگ تبدیل کنیم. این امر نیازمند تلاش بسیار از سوی مسئولین و همکاری بسیار از سوی مردم را می طلبد.
با این مقدمه می خواهم تلنگری به یک رفتار ناشایست یا یک عادت و رسم غلط دیرینه بزنم؛ عادت و رسم غلطی که عواقبش دامان خودمان یا فردای فرزندانمان را خواهد گرفت و شاید هم گرفته باشد!
کافی است برای رفع خستگی راهی پارک و جنگل و یا مراکز تفریحی شوید، چنان صحنه هایی را می بینید که ترجیح میدهید کاش در خانه تان می ماندید.
جالبش اینجاست هرجا حرف حفاظت از محیط زیست و …می شود هر کداممان کلی گلایه و خاطره از ریختن زباله توسط مردم حرف می زنیم و در نهایت انگشت اتهام ما تنها به سوی مدیریت شهری دراز می شود، غافل از اینکه الان تمام دنیا به این نتیجه رسیده اند که گره های بزرگ مشکلات مخصوصا محیط زیست، به دست خودمان باز می شود.
این چه رسم و عادتی است که ما داریم؟! چگونه است که من این اشتباه را می کنم اما وظیفه دیگریاست که آن را جمع کند!؟
متاسفانه بعضی از مردم به این نقطه از توهم رسیده اند که هرجا زباله می ریزیم یکی پشت سرمان می آید که ریخت و پاش ما را جمع کند و اکثر ما برای ریختن زباله در هر مکانی برای خود دلیل و توجیه داریم، شاید باورش سخت باشه، ولی در ادامه مطالب نمونه این دلیل را لطفا بخوانید؛
۱- در پیاده راه عالی قاپو
خانمی جوان به همراه فرزند خردسالش که در پیاده راه در حال قدم زدن هستند، کودک زمین میخورد لباسش کثیف می شود و کل پفک که در دست کودک بود پخش میشه جلوی پای کودک، مادر با عصبانیت دخترش را بلند می کند و به دخترش می گوید: “کثیف شد، دیگه دست نزن یکی دیگه میخرم.” و به راهش ادامه می دهد.
خودمو بهشون می رسونم و میپرسم: چرا پفک های بخش شده و پلاستیک پفک را حداقل از رو زمین برنداشتید؟
با عصبانیت می گوید: “فرزندم زمین خورده و پفک کثیف شده، میخواستی یک ساعت خم شم با بچه کوچک جمع کنم و دنبال سطل زباله بگردم؟ اگه سلطل زباله نزدیک بود حتما انجام میدادم، به شهرداری بگویید سطل زباله های زیادی بزاره کنار پیاده راه”؛ اما جالب این بود که سطل زباله در ۵۰ قدمی این بانو بود.
۲- نزدیک عصر به شورابیل میروم.
هوا خنک و فضای شورابیل خیلی شلوغ و برای کار من مناسب. برای یافتن سوژه زیاد منتظر نمودم، خانمی به ظاهر ورزشکار که در حال پیاده روی دور شورابیل است، پوست میوه اش را روی چمن های مخصوص پیاده روی می اندازد.
ببخشید بانو شما ورزشکارید و باید الگو باشید برای بقیه، چرا آشغالتان را در سطل زباله نمی اندازید؟
باید به شما هم جواب بدم؟ نمی تونم پوست میوه را تا رسیدن به سطل زباله در دستم نگه دارم، دست هایم کثیف می شود و آن وقت باید دنبال شیرآب بگردم و چون پوست میوه جذب می شود مشکلی برای محیط زیست ندارد.
۳- در حال برگشت به خانه هستم ترافیک وحشتناک بین میدان پلیس تا چهارراه تازه تاسیس جانبازان، من غرق در این فکر که با وجود اینکه میدان جانبازان تبدیل شد به چهارراه باز گره ترافیکی باز نشده؟! می بینم از پنجره راننده خودروی جلويی يك دست بيرون می آيد و يك مشت پوست تخمه ميريزد كف خیابان.
چند ثانيه بعد می بينم دست يك خانم از شيشه سمت شاگرد می آيد بيرون و چند پوست تخمه هم او می ريزد بيرون. كمتر از سه ثانيه بعد دست كوچكی از شيشه عقب يك پوست ميوه می اندازد وسط خیابان. شوكهام از ديدن چنين صحنهای آن هم در وسط شهر، آن هم بصورت خانوادگی. با این وضعيت فرزند این خانواده چه درسی می خواهد از فرهنگ نریختن زباله به خیابان بگیرد در محیط خانه بگیرد؟!
۴- میرسم محله و جلوی هایپر مارکت و میوه فروشی که کنار هم هستند ماشین را پارک می کنم تا کمی خرید کنم.
ساعت نزدیک ۹ شب است و میوه فروش میخواهد مغازه را ببند؛ شاید باورتون نشود جلوی مغازه انواع و اقسام میوه ها و سبزیجات خراب پخش شده است، بدون اینکه حداقل آن ها را جمع کند یک گوشه، کرکره مغازه را می بندد و راهی می شود.
ببخشید آقا شنیدین میگن شهر ما خانه ما؛ مغازه شما هم عین خانه شما است چرا به این حال رها می کنید؟!
با نگاه عصبانی بهم جواب نمیدهد و با تکان دادن سرش زیر لب زمزمه می کند؛ تو این وضعيت اقتصادی با وجود اجاره کلان مغازه، مبلغ بالایی برای عوارض و مالیات برا چی می دیم؟! پول میگیرند وظیفه دارند، خودشان تمیز کنند.
متاسفانه اين نوع زبالهها و اين رفتار خودخواهانه ما به میوه فروش ها محدود نمی شود، جواب تند و عصبانی آقای میوه فروش تکرار جواب خیلی از بازاریان و کاسبان بود که وقتی می پرسیدم چرا زباله های آخر شب مغازه را به سطل زباله انتقال نمی دهید؟!
۵_ امیدوارم هیچ وقت مریض نشوید و راهتان به کوچه شمس یا طوی میدان سرچشمه که محل تجمع پزشکانی است که حاضر نیستند بخاطر منافع شخصی مکان مطب خود را به ساختمان پزشکان انتقال دهند تا حجم ترافیک این محله کم شود، نیفتد.
در کوچه طوی برای نوبت گیری از مختصص قلب و عروق صبح ساعت ۹ از بین بیماران خسته از بوق و ترافیک تک خودرو سواران که به این بارک کوچه بیماران هم رحم نمی کنند عبور می کنم، با بوق زننده یه خودرو خودمو می کشم به سمت پیاده راه باریک این کوچه.
پیاده راهی که باید چسبیده به دیوار حرکت کنید تا پایتان به گلدان های بزرگ تعبیه شده در این میسر نخورد؛ مرد میانسال توجهَمو جلب می کند، روی نصف یکی از همین گلدانها خودش نشسته و نصف دیگر را جا سیگاری کرده است، طوری که با ته مانده سیگار اولی، سیگار دومی روروشن می کند.
جای تاسف است این گلدان ها جایگزین سطل زباله شده است برا ما، جز گل هر زباله ای که فکر می کنید ریخته شده داخل این گلدان ها. کمی جلوتر می روم؛ آقا سیگار هم به سلامتی شما ضرر دارد هم اینکه این گلدان محل رویش گل است نه جا سیگاری شما.
چنان حرف های شنیدم که از گفتنم پشیمان شدم؛ درست است کسی که بیمار است یا بیماری را به این مکان می آورد، افکار پریشان دارد ولی دلیل نمی شود حقوق شهروندانی که به جای دیدن گل های زیبا در این گلدان ها ته مانده سیگار و بوی بد زباله آنها را اذیت کند.
کاش كمی در رفتارمان و سبك زندگی و تقویت فرهنگ شهرنشینی اين روزهايمان دقت كنيم، انصاف نيست به خاطر دلیل و منطق قانع کنند صرفا برای خودمان، شهر را به زباله خانه تبدیل کنیم و نیروهای زحمت کش شهرداری را به زحمات مضاعف بیاندازیم.